روزانه های مامان وسدنا عسل
دخترنازنینم ...چندروزدیگه 18ماهت تموم میشه ودوره جدیدی اززندگیت اغازمیشه...
بازم واکسن...همش استرس دارم...آخه میگن واکسن ١٨ماهگی نینیا خیلی اذیت میشن
الهی مامان فدای اون چشمای سیاه وخوشکلت بشه ...چشماتوبارونی نبینم عزیزدلم...
براچکاب ماهیانه هم که میبرمت حاضرنیستی روتخت بخوابی وکلی گریه وزاری
میکنی...حالاچه برسه به واکسن...
راستی دخمل مامان خاله شادی دیروزرفته بودسونو....نینیش قدیه عدس شایدم کوچیکتر..
.......7هفته
....22mm
توهم یه روزی همین قدبودی...اولین سونو6هفته و6روز
22mm
حالابراخودت یه پارچه خانم شدی عسلکممممممم.....یه روزی هم میاد...که وقتی عکسای الانتومیبنم
میگم وایییییییییییی دخترم چقدبزرگ شدههههه.....
الن که دارم برات مینویسم درخواب نازی.....
بخواب ای دخترزیبا
میان مخمل ودیبا لالای لای لای لالا لالا
بخواب ای طفل نوپایم دوچشمانت ببندامشب
امیدوآرزوهایم به روی من بخند امشب لالای لای لای لالا لالا
بخواب ای شیره ی جانم
بخواب ای ماه تابانم