واکسن 18 ماهگی
دختر عسل مامان امروز صبح مثل همیشه بااون لبخندقشنگت ازخواب بیدارشدی ...بابایی
هم برات شیراورد تاتوتخت میل کنی ...اولش یکم نازکردی وبعدم همه شو خوردی...منم
سریع لباساتوعوض کردم ...تاببریمت براتزریق واکسن...توهم کلی ذوق میکردی که کله
صبحی داریم میریم ددر...بالاخره رفتیم وواکسنت تزریق شد.....کلی هم جیغ زدی وگریه
کردی...الهی فدای اون چشای قشنگت که باحالت شکایت به من وبابایی نگاه می کردی....
کم مونده بود من وبابایی هم بزنیم زیرگریههههه....وقتی اومدیم خونه یکم راه رفتی وبعدش
بازدوباره گریه...ولی زود خوابت گرفت...نزدیکای ظهر باجیغ وگریه بیدارشدی...منم
بردمت پیش دوستت دینا...خداروشکرآروم شدی .تا عصر پیش دینا بودی .الانم که اومدیم
خونه وشیرخوردی ولالا کردی...
همیشه استرس این واکسن روداشتم...ولی خداروشکرفعلن تاالن که خوب بودی..البته
پاهاتو خیلی کم ومحتاطانه تکون میدی...راه رفتنم که فعلن تعطیل...غذاخوردنم نیمه تعطیل..
عکس درادامه مطلب
سدناعسل قبل ازواکسن
دخمل مامان بعدازواکسن